محل تبلیغات شما



یکی از ارزوهای گوشه ذهنم همیشه نویسندگیه نمیدونم شاید اکثر وبلاگ نویسا همچین ارزویی داشته باشن اما من حس میکنم اگه دنبالش نرم وقتی 45 ساله شدم به خودم لعنت میفرستم .

__________

بطرز کاملا عجیبی باهم اشتی کردیم و انگار نه انگار که اصلا قهر بودیم 

همیشه عاشق خونه های پنجره قدی بودم نمیدونم واقعا خدارو چجوری شکر کنم بابته این خونه ی بزرگ با کلی پنجره قدی خونه ی من سه خوابس یکی ابی کمرنگ یکی سبز پر رنگ و دیوار روبروش سفید یکی که بالکن داره زرد و سفید ومن عاشق سه تاشم و البته که از زرد به خوبی استفاده نمیکنم معمولا پر از لباس شسته شده منتظر اتو هست 

باورم نمیشه یکم هوا خنک شده الان پنجره رو باز کردم و دور از چشم سعید کلا پرده رو کشیدم کنار و  به معنای واقعی دارم لذت میبرم خدایا شکرت 

امروز چهله زیارت عاشورا شروع کردم به نیت موفقیت تو درس 

عجب روز خوبیه خدایا شکرت 


از ساعت ۴ تقریبا بیدارم دل درد دارم این ماهم اقدام کردم برای بارداری ولی خب ۱۳ هم شب پ شدم ، اولش یه دل سیر گریه کردم بعد سعیدم تونست ارومم کنه دیشبم شام منو برد غذای محبوبم بریونی اصفهانی

اینکه یه خاطره و بد و از یاد نبری و بکنیش الگوی زندگیت خیلی حرکته چیپیه و با این همه ادعای انرژی مثبت و فلان دقیقا همین کارو کردم تا اینکه با حرفای سعید سعی کردم به خودم بیام

گاهی بقدری سعیدو دوست دارم و روش حساسم که کوچیک ترین کاراشو میبرم زیر ذره بین و خودمو اذیت میکنم واقعا خداروشکر میکنم دارمش 

یه چله ی زیارت عاشورا برداشتم البته هنوز شروعش نکردم به نیت اینکه از درسم چیزی بشم واقعا نمیدونم دارم چه غلطی میکنم تو حوزه درسیم و به نیت کار سعید سالم بره و بیاد و انشالله خدا به همه راحت بچه بده بماهم همینطور

واقعا صبح زود چقدر زیباس این موقع ها یاد وقتایی که شما میرفتیم با بابا اینا میوفتم این موقع ها حرکت میکردیم  بوش هنوز تو دماغمه

خدایا شکرت برای همه چی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها